سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

سیما دنیای من

آخ باز هم دیر کردم

سلام بهترینم مدت زیادی هست که نتونستم برات بنویسم.دوهفته ای خدوم تنبلی کردم.بعدش تلفنمون قطع شد و دیگه نتونستم برات بنویسم.خدا رو شکر از دیروز تلفنمون وصل شده.ومن هم سعی می کنم اتفاقات این چند روزه رو برات بنویسم.اولیش روز پدر بود که ما برای بابا جون و بابا محمد کادو خریدیم و سورپرایزشون کردیم.بابا محمد که واقعا از پیراهنی که براش خریرده بودیم خوشش اومده بود.اونروز بابا محمد ما رو برد بیرون  غذا خوردیم.ایام تعطیلی رو هم که پشت سر گذاشتیم رفتیم اطراف ورزقان وای چقدر با صفا بودند.نقاش طبیبعت باز هم سنگ تمام گذاشته بود اون روز هم خیلی خوش گذشت.روز 20خرداد هم تولد من بود بابایی برام مانتوی تابستونی خرید و بابا جون و مامان جون هم برام...
23 خرداد 1391

شب آرزوها

                                                                    شب آرزوها...شب عشقبازی ، شب شیدایی ، شبی که تک تک ثانیه های مقدسش ، لحظات معاشقه و نجوا با یگانه معشوق هستیه ! شب دلهایی که لحظه شماری می کنند ... برای لحظه های آسمونی ! شب بیداری دل و خفتن دنیای مادی . شب...
4 خرداد 1391

موفق شدیم

سلام عشقم عزیز دلم بعد از چند روز تلاش بلاخره موفق شدیم.عزیزم دیگه از دست پوشک راحت شدی.دیگه هر وقت دستشویی داری میایی زود به من می گی.نمی دونی چقدر خوشحالم و وجدانم راحت شده.آخه خیلی دیر کرده بودیم.روزی به جرات میتونم بگم که ٣٠بار میبرمت دستشویی چون فعلا نمی دونی چطوری کنترل کنی به همین خاطر هر وقت که حس میکنی دستشویی داری بهم می گی .ولی در بیشترشون بعد از اینکه میبرمت دستشویی می گی جیش ندارم.بابایی دیروز به خاطر آلودگی هوا و تعطیلی ادارشون خونه بود.باور نمی کرد که من انقدر تو رو می برمت دستشویی.اما من واقعا خوشحالم.آخش این مرحله خیلی سخت رو هم پشت سر گذاشتیم.دیروز عصر که بابا جون داشت می رفت مغازه تو گریه کردی که منو هم با خودت ببر.خل...
3 خرداد 1391
1